زندگی رسم خوشایندیست
شاید توی این عصر ار تباطات و تکنولوژی شنیدنش چیز عجیبی باشه. ولی من دوستی دارم که فقط از طریق نامه باهاش در ارتباطم. دوستی که هرگز صداش رو نشنیدم و حتی هیچوقت عکسی هم ازش ندیدم. توی ذهنم ازش تصویرای مختلفی ساختم. یه بار موهاش مشکیه. و چشمهاش درشت و سیاه. یه بار موهای خرمایی داره با پوست گندمی و صورت لاغر و دفعهی بعد قیافهی دیگهای پیدا میکنه. خیلی وقتا خوابشو میبینم. که رفتم خونه ش. توی اتاقی که بارها توصیفش رو توی نامههاش خوندم. که نشستم پیشش. که خوبه. که خوشگله. که مهربونه. همیشه اینجور موقعها توی خوابم با خوشحالی میگم: میدونستم دوست من انقدر ناز و خوشگل و مهربونه. انقدر خوشحالم که حد نداره. اصلا دلم نمیخواد اون لحظهها تموم شه. بعد از خواب میپرم و باز پناه می برم به اون تصویر مبهم و گنگی که ازش توی ذهنم ساختم. دوست من واسم یه الگویه. یه قهرمان بزرگ. یه اسطوره. کسی که مادرش رو توی شرایط سختی بعد سالها دست و پنجه نرم کردن با بیماری از دست داده ولی روحیهش رو نباخته. کسی که به مریضی سخت خودش هم غلبه کرده و پشتش رو به خاک مالونده. دوست من دختر فکوریه. اهل مطالعه. خوشفکر. فهمیده. سرش پره از ایده های ناب. بعض وقتها براش بسته بسته کتاب و مجله میفرستم و اون هم همه رو به فاصله کمی میخونه و درباره داستانا با هم حرف میزنیم. خطش هم خیلی قشنگه و همیشه نامه هاش پره از جمله های قشنگ و ادبی. آشنایی با دوست خوبم به من درسای بزرگی داده. که قدر لحظه لحظه ی زندگیم رو بدونم. که از اون دختر لوس و از خود راضی تبدیل شم به آدمی که زندگی رو در همون لحظه زندگی کنه. واسه شاد کردن دل دیگرون واسه نشوندن گل لبخند روی دلهای همه. واسه گرفتن یک دست و شنیدن یک دعای خیر. واسه عشق ورزیدن به همه. به پدر به مادر به خواهر به برادر و به همهی مردم این دنیا. اتاق کوچیکم پره از یادگارهای دوستم. یک جعبه ی دستمال کاغذی به شکل کلبه ای قشنگ با پنجره های کوچیک بالای سرم. اثر دستای هنرمند دوستم . یک جعبه مقوایی به شکل قلب که روش یک گل مصنوعی نشسته. هنر دوستم با یک خرگوش عروسکی درون جعبه. توی کتابخونه م پره از کارت تبریکهاش. پره از دستخط قشنگش اول کتابهایی که بهم تقدیم کرده. من دوستم رو ندیدم ولی حضور مهربونش رو در لحظه لحظه زندگیم حس کردم. دوست جونم توی همه چی تکه. همین چندوقت پیش که قرار بود جهیزیه ای واسه یک عروس کم بضاعت تهیه شه تا بهش خبر دادم با آژانس برام یه عالمه چیزی فرستاد. از چادرنمازای قشنگ گلدار گرفته تا کیف و بارونی. از سرویسهای شربت خوری تا روسریهای زیبا. دوستم همه رو توی بسته های نایلونی وکیوم کرده و چسب زده بود. وسیله هاش رو بو کردم و بوسیدم و چهره مبهمش رو تجسم کردم لحظه ای که داشته این وسیله ها رو با عشق برام بسته بندی میکرده. دوست جون مومن من همیشه سر نمازاش داره واسم دعا میکنه. واسه خودم خانوادم و دوستام و واسه همهی آدمای دنیا. آخه توی قلب دریایی اون، همه آدمای دنیا جا دارن.میدونم خیلی از موفقیتهام مدیون عشق خالصانهی اونه. فردا واسم روز عزیزیه. روز تولد دوست جونم. دلم میخواست واسه چنین روزی قشنگترین و بهترین کادوها رو براش بگیرم. واسش از آسمون ستاره ها رو بچینم و یک تاجی ستارهنشون بالای سرش بذارم. تمام گلهای دنیا رو بچینم و سرتاپاش رو گلبارون کنم ولی می دونم باز هم ارزش و لیاقت دوست من بالاتر از این حرفاست. و غیر از این، اون هیچوقت دوست نداره من با گرفتن کادو واسش به زحمت بیفتم. اینو همیشه توی حرفاش میگه. تعریف میکنه که اینجوری مجبوره واسه تلافی کادوی من باز اون واسه من کادو بگیره و باز من شاید بخوام کارشو جبران کنم. میگه اینجوری چیزای دیگه ای توی دوستیمون اهمیت پیدا میکنه و ارزش واقعیش از بین میره. ولی من دوست خوش قولی نیستم. گاهی اوقات قانونش رو فراموش میکنم. از کیش واسش گوش ماهی و شکلات می خرم. از قم تسبیح و عطر جانماز و تا پام رو میذارم روی ماسه های نرم شمال، شروع میکنم به جمع کردن صدفهای ریز و درشت واسه دوست مهربونم و بعد اونا رو همراه با یک بسته کلوچه به دستش میرسونم. ولی چون دلم نمیخواد دوستم ازم برنجه، امسال به خواسته ش احترام گذاشتم و براش کادویی تهیه نکردم. امسال برای تولدش هیچ کاری نکردم جز گذاشتن این پست توی وبلاگم. فقط به نشونه ی اینکه بگم چقدر برام عزیزه. که بگم اگه فقط و فقط یه روز تا آخر عمرم مونده باشه بالاخره راضیش میکنم تا بتونیم از نزدیک هم رو ببینیم. شاید اون روز خوب یه غروب بارونی پاییز باشه یا یک بعدازظهر سرد زمستون. شاید یه روز قشنگ بهاری این اتفاق بیفته یا یه تابستون با آسمون صاف و آبی. بالاخره می بینمش. به چشمهای مهربونش نگاه میکنم و دستش رو می بوسم.به پاس همهی چیزهای خوبی که در طول این سالها بهم داده و به خاطر عشق بیکرانش...
Design By : Pichak |